به احتمال زیاد شما هم بارها و بارها این جمله را شنیدهاید که فلانی تا سرش به سنگ نخورد تجربه به دست نمیآورد. اما واقعا این سر به سنگ خوردن چیست که خیلی از منا انسانها دوست داریم خودمان تجربهاش کنیم؟ در سالهای قبل شاید 10 یا 15 سال پیش پیرمردی توی یک قبرستان میگفت آدم همیشه باید سرش به سنگ بخورد تا بفهمد اصل ماجرا چیست. اصلا شاید فلسف گذاشتن سنگ لحد روی گورها هم همین ماجرا باشد. میگویند آدم را وقتی به خاک میسپارند تازه میفهمد چه موقعیتی را از دست داده و وقتی میخواهد از جایش بلند شود تا دوباره شروع کند و از تجربیاتش استفاده کند، سرش به سنگ لحد میخورد و…
از این ماجرا که بگذریم که بیشتر نقلی است برای نشاندادن اهمیت موضوع، میرسیم به یک سوال اساسی که چرا بیشتر انسانها دوست دارند خودشان همه چیز را تجربه کنند تا اینکه از تجربیات دیگران استفاده کنند؟ شاید سریعترین پاسخی که بتوان برای این پرسش به دست آورد این باشد که لذت تجربهکردن و در حقیقت لذت آشناشدن با فضایی جدید است که میل تنوع طلب آدمی را به سوی تکرار بسیاری از اتفاقات میاندازد. در کنار این بیشتر ما آدمها فکر میکنیم با بقیه فرق داریم و انگار یک جورهایی قرار نیست اتفاقاتی که بر اثر انجام کاری یا روی دادن حالتی برای بقیه افتاده برای ما هم بیفتد و این چنین در دام تجربه بسیاری از چیزهایی میافتیم که شاید در آینده از انجامشان پشیمان شویم هرچند که تجربیات تنها به ماجراهای تلخ و اتفاقات بد محدود نمیشوند. به هر ترتیب همین حس قوی و غیر قابل مهار بوده که بشر را در زول تاریخ به پیشرفت تشویق کرده و او را وادار نموده تا نسبت به پیشینیاتش جلو بیفتد. این وسط اما کسانی که زرنگتر بودهاند از برخی (تاکید میکنم تنها بخشی) از تجربیات گذشتگان استفاده نموده و پیشرفت بیشتری نسبت به سایرین داشتهاند اما درنهایت نتیجه کلی یکی است. اینکه ما انسانها حتما باید سر خودمان به سنگ بخورد تا حساب کار دستمان بیاید.
عدهای از فیلسوفان و تاریخنویسان همچون هگل تاریخ را دارای جبری میدانند که انگار تمامی انسانها موظفند خودشان آن را تجربه کنند. برای اثبات نظریهشان هم به همان چیزهایی که در بالا اشاره شد تاکید میکنند و تمایل آدمی را برای کسب مجدد و تکراری اتفاقات از همین جبر میدانند. اما عدهای دیگر که غالب هم هستند هیچ جبری در کار نمیدانند و ماجرا را بیشتر به خود آدمها و ذهن کنجکاوشان ربط میدهند. به هر ترتیب ماجرا یک سیکل تکراری است. انسانها در طول تاریخ بارها و بارها تجربه کردهاند و هنوز هم سرشان به سنگ نخورده و دنبال تجربهکردن هستند.
اما در این بین برخی در یک سیکل کوچکتر گیر افتادهاند و تجربیاتی به مراتب تکراریتر را حداقل در حوزه تاریخیشان تکرار کردهاند. خیلی از اندیشمندان بر این عقیدهاند که ما ایرانیها حافظه تاریخی ضعیفی مخصوصا در حوزه سیاست و حکومت داریم و خیلی زود تجربیات گذشته مان را به فراموشی میسپاریم. برایش هم کلی مثال دارند که شاید نزدیکترینشان به ما ماجراهای قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و مصدق باشند.
عدهای دیگر اما این ماجرا را به کل دنیا تعمیم میدهند و اینکه کلا بشر حافظه تاریخی ضعیفی دارد و خیلی زودتر از آن چیزی که تصورش کنی تجربیاتش را به باد فراموشی میسپارد، مخصوصا زمانی که در رفاه و خوشی باشد. ناظم حکمت سالها پیش در شعری گفته بود عمر اندوه در عصر ما 100 سال بیش نیست. سالها بعد شاعری به قریحه آن را به 10 سال تقلیل داد و وقتی فرهاد خواست این شعر را بخواند آن را به یک سال تقلیل داد. ماجرا واقعیتی پیش روی ماست. اینکه انگار قرار نیست ما تجربیاتمان را چراغ راه خودمان حتی قرار دهیم. تجربیاتی که اقلش خودمان برایشان هزینه دادهایم و ماجراهایش را با گوشت و پوست خودمان حس کردهایم…
تمام اینها را گفتیم، اما ماجرا وقتی درست میشود و وقتی روی روال عادیاش میافتد که همه چیز را از خودمان شروع کنیم به جای غرزدنهای مدام و ایراد گرفتن از دیگران. برای هر اتفاق خوبی باید ابتدا از خودمان شروع کنیم آن وقت وقتی تک تک ما ماجرایی را رعایت کنیم در سطحی وسیعتر میشویم جامعهای آرمانی که تمام خوبیها در آن نهفته است تنها با تفکر در احوال خودمان. بگذریم برای همین هم دیدیم بد نیست نگاهی به خودمان بیندازیم و ببینیم اصلا چقدر اهل تجربه کردنیم؟ چقدر تجربیات به دست آمده که از سمت خودمان و چه از طرف دیگران برایمان مهم است؟ و در نهایت چقدر این تجربیات را در زندگیمان به کار خواهیم برد؟ اصلا خود شما مهمترین تجربه زندگیتان تا امروز را کی به دست آوردهاید؟
در کدام دوره از زندگیتان بیشترین تجربه را به دست آوردید و به یک بلوغ نسبی رسیدید؟ اصولا چقدر اهل تجربهکردن هستید؟ چقدر از تجربههای خودتان یا دیگران استفاده میکنید؟ آیا فکر میکنید حتما باید سر خودتان به سنگ بخورد تا…
دنیا: دوره لیسانسم از هر وقتی تجربهش بیشتر بود. بیشترشونم بد بودن.
سمیه: قبلا سعی میکردم از تجربههای بقیه استفاده کنم. الان بر عکس شده. دوست دارم تجربه کنم. البته با حداکثر فاصله سر از سنگ:) تو دو سال بعد از فارغالتحصیلیام بیشترین تجربه نصیبم شد…
مسعود: گذشت دورانی که تجربه دیگران به دادت میرسید. انسان همیشه کودک خواهد ماند، چون اشتباهات انسان حدی ندارد.
علی: انسان هر لحظه در حال تجربه کردنه. بعضی تلخ بعضی شیرین. اما استفادهکردن از تجربه دیگران بعضی وقتها خیلی به کار آدم میاد. یعنی وقتی داری یه کار اشتباهی رو انجام میدی و بفهمی که قبلا یه نفر این کارو کرده دیگه تو به سراغش نمیری. این از خاصیتش. اما گاهی آدم دلش میخواد همه چی رو خودش امتحان کنه و همیشه هم این حرف رو میزنه: قرار نیست یه بار دیگه به دنیا بیام پس هر کاری بخوام میکنم. این روشم به نظر من گرچه عواقب بدی شاید داشته باشه و فرد تاوان کارهاش رو شاید پس بده، اما از یک طرف فرد رو پخته میکنه. دوره کاردانی یکی از دورانی بود که خیلی چیزها فهمیدم و هم خودم تجربه کردم هم از تجربه دیگران استفاده کردم که بیشترش به نفعم شد.
محمد: من تازه الان اول راه کسب تجربه قرار دارم، یه جورهایی تو این سن و سال باید بیفتی دنبال کسب تجربه. به نظر من آدم خودش تجربه کنه تاثیرش بیشتره تا از تجربه دیگران استفاده کنه.
مهدی: در دورهای که متوجه مرغ و تخم مرغ شدم.
سجاد: از وقتی وارد دانشگاه شدم و مستقل شدم، اوایل تجربهکردن لذتبخش بود و حس خوبی داشت؛ گذشت سنوات و محتاط شدن باعث شده بیشتر از تجربیات دیگران بهره بگیرم.
هدیه: بعد از کنکور 90 بله اصولا باید کنکور 90 سرم به سنگ میخورد میدیدم هیچی نیستم تا امسال خوب بخونم و کنکور 91 از حداکثر سوادم استفاده کنم، بیشتر به تجربه خودم اعتماد دارم تا دیگران.
نادر: در 29 سالگی همچنان تا سر خودم به سنگ نخوره هیچ تجربهای رو قبول نمیکنم…
مرجان: فعلا که داریم با تلاش خستگیناپذیری ارتباط تاریخ تکرار میشود را به اثبات میرسونیم. یه بخشی از این مسئله استفادهنکردن از تجربیات هم برمیگردد به اینکه توی خیلی از موارد درستترین راه همانی است که همه میگویند اشتباه است.
شادی: آدم یه جاهایی تا خودش تجربه نکنه و سرش به سنگ نخوره به یه چیزی نمیرسه. ولی بعضی چیزها هستن که دیگه ارزش تجربه کردن نداره. یعنی ضرر به جا مونده از یه اتفاق بیشتر از سود تجربه به دست اومده است. اینجاست که باید از تجربیات دیگران استفاده کنیم.
مرتضي: به نظرم وقتی یه اتفاق بد میافته تنها نکته مثبتش همین تجربهایه که ازش باقی میمونه. دیگه اگه آدم همین رو هم ازش برنداره، خیلی ضرر کرده…
سمانه: گاهی آره. تجربه شخصی بیشتر جواب میده. اما نه همیشه!!
میلاد: شاید زمانی كه ازدواج كردم به یك بلوغ نسبی رسیدم، چون نمیتونم بگم كه قبل از اون این وجود داشته یا نه، ولی بعد از ازدواجم كاملا حسش كردم. و متاسفانه یا خوشبختانه بیشتر در حال تجربه كردنم و باید سر خودم حتما به سنگ بخوره تا…
مريلا: حتما باید سر خودمان به سنگ بخورد تا..
کاوه: سه یا چهار سالگی بود. اصلا ما خیلی بلوغمندیم. از همون موقع میومدن از تجربیات ما استفاده میکردن. سال 42 بود فکر کنم….
ابوالفضل: الان سومین سالی است که در یه شهر دیگه دانشجو شدم. تجربه زیاد داشتم، ولی توی این دو سه سال به اندازه کل 18 سال زندگیم که توی شهر خودمون بودم، فکر میکنم تجربه به دست آوردم. سرم زیاد به سنگ خورده، ولی از تجربه دیگران هم خیلی استفاده میکنم. زندگیم کلا فکر کنم تجربهکردن باشه…
مونا: من همیشه از خیلی چیزها ترس داشتم و سعی کردم در اون موارد به تجربههای بقیه خیلی دقت کنم، اما ناخواسته یا خواسته، تجربه خودم شد، سرم به سنگ خورد و بعد خیلی عمیقتر فهمیدم… عاقلتر شدم!
مرضیه: با اینکه قبل از دوران دانشجویی ادعام بیشتر بود، ولی تو دوران دانشگاه بالغتر شدم. هرچقدرم که از تجربههای دیگران استفاده کنی یه بلاهایی تا سر خودت نیاد نمیفهمیشون.
مانی: از وقتی مستقل زندگی کردم و اومدم خارج از کشور و مشکلاتش رو تنهایی حل کردم به بلوغ نسبی رسیدم. خیلی چیزها رو هم خیلیها بهم گفتن که نکن، اما عقیده من اینه که باید سر خود آدم به سنگ بخوره و سیلی رو بخوری تا حساب کار دستت بیاد!
بهاره: توی نیمه دوم دانشگاه واقعا ازشون استفاده میکنم، بابتشون هزینه دادم حیفه که استفاده نشوند.
حمید: هر دورهای سختیها و آموزش خودش رو داره. برای من نکته جالب اینه که هر وقت به گذشته نگاه میکنم در اون حس نپختگی میبینم. فکر میکنم عملا هیچ وقت آدم نمیتونه فکر کنه که قبلا درست رفتار کرده. چون همیشه در دورههای بعد تجربه بیشتری داره.
مجید: خیلی. مثلا من در دوران قبل کنکور سال اول و دومش خیلی تجربه به دست آوردم. خیلی اتفاقها افتاد برام…
طاهر: از 18 تا 23 سالگی تقریبا اون چیزهایی رو که دلم میخواسته تجربه کردم. سعی میکنم تا اونجایی که بشه از تجربه دیگران استفاده کنم، ولی تا کسی ازم نخواد تجربههام رو در اختیارش نمیذارم، چون براشون هزینه کردم و وقت گذاشتم. خيلي موقعها فكر ميشينم و فكر ميكنم و ميبينم به غير از بحث مالي، چقدر از عمرم رو صرف كردم تا تجربههاي زيادي به دست بيارم.
شیرین: 22-20 سالگی. فعلا البته! زیاد!… فک کنم خیلی هم خوب نیست هی تجربهکردن چیزهای جدید! اما فعلا این تنها راه ایجاد تنوع تو زندگیمه. زندگياي كه اعتقاد دارم خيلي از قسمتهاش به دست خود آدم شكل ميگيره.
رویا: از 23-22 سالگی به بعد. وقتی فارغالتحصیل میشی، جنس تجربیاتت خیلی فرق میكنه. به نظرم یه جورایی زندگیت جدیتر میشه. تجربه باعث میشه نگاهت و تحلیلت از زندگی جامعتر بشه!
ترنم: از 18 تا 20 سالگی. من اهل تجربهکردنم و اصولا هر چی هم بقیه بگن فلان کار درست نیس، چیزی از رغبت من برای انجامش کم نمیکنه. تو این سن چیزهایی رو تجربه کردم که ممکنه افراد بالای 30 سال فقط اسمشون رو شنیده باشن، خیلیهاش هم برام گرون تموم شد، اما ناراضی نیستم، چون مقصر خودم بودم؛ و خوب ميدونيد كه آدم مقصر بهتره كه خودش اعتراف كنه كه مقصر بوده.
محسن: در یك كلانتری جنوب شهر سرباز بودم. هر روز برایم مانند برگی از كتاب بود. دیدن مشكلات مردم و عمق مشكلات آنها یك تجربه بزرگ بود براي من. جالبه كه بدونيد خيلي از اون تجربيات تلخ بود، ولي من ازشون استفاده كردم و خيلي جاها به دردم خورد و برام تجربه شد.
سعید: از تجارب دیگران استفاده میکنم، خودم هم تجربه میکنم. فقط شنیدن که کار پیرمرداس آدم باید گاهی خودشم ببینه… در دوران دانشگاه خیلی چیزها یاد گرفتم، اما اصلا احساس پختگی و بلوغ آنچنانی ندارم…
بازدید:412016